چند روز پیش بیوه زن همسایه را بادوست پسر فشن مادرم غافلگیر کردم و مشتشان پیش من باز شد. من هم به روی خودم نیاوردم.
http://righthook.blogfa.com/
فیلم «مجموعه دروغ ها» با بازی گلشیفته فراهانی، لئوناردو دی کاپریو و راسل کرو
سلام . عرض بشه خدمت دوستان مهربون که بالاخره ما نیز به ضمره (زمره-ذمره ..؟؟؟) خروس ها و یا مرغ ها پیوستیم و ما نیز بلی
مراسمم خوب بود .. فقط مهربونی و خوشحالی موج میزد .. هیچ وقت خانومم رو انقدر خوشحال ندیده بودم .. سر دلم موند این دیالوگ امین حیایی تو فیلم نقاب رو بگم که نشد ...
- دختره بعد که مراسم تموم میشه میزنه زیر گریه .. بعد امین حیایی بهش میگه چی شدی؟نکنه پشیمون شدی؟
خانوم ما فقط می خندید .. نه گریه شوقی .. نه چیزی
فواید جالب ازدواج کردن |
|
عاشقی تاریخ نداره
امروز دوستم مهدی ازم پرسید : فکر می کنی به اونچه می خواستی رسیدی ؟
منم فکر کردم . در عرض ۵ ثانیه اینا اومد تو فکرم.
منهای اون تریلی کنترلی که آرزوی بچه گیم بود
منهای خط اینترنت پرسرعت توی یه مزرعه سبز که روبروش هم ساحل داره
منهای لب تاپ سونی فول کش خوف که به اون اینترنت اه وصله
به علاوه همسر مهربان و صبوری که خدا بهم داده
آره .. با افتخار میگم ... نه ...... داد می زنم که آره من رسیدم
این زنها نیستن که عجیبن
بلکه ما مردها فکر می کنیم اونا عجیبن؟
دوشیزه مکرمه
خانم ............
آیا حاضرید با مهریه معلوم
- 1387 سکه تمام بهار آزادی به نیت سال نوآوری و شکوفایی
-14 شمش طلا به نیت 14 معصوم
-۵ بار سفر مبارک حج به نیت پنج تن
-۱۲۴۰۰۰ شاخه نبات به نیت ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر
-...............
-...............
به عقد دایم آقای .............. درآورم ؟
عروس :
(ای بابا ، کجای کاری ؟ تازه عروس رفته گل بچینه)
او گفت ؛
اگه کسی پیدا شد که تونست با یخ ؛ روی خورشید بنویسه ؛
دوست دارم
بدون که از من بیشتر دوست داره.......
مردی که نیروی عشق را سرسری گرفته بود روزی بهنگام عبور از کوچه باریکی ؛ گرفتار عشق شد........
عشق ؟
---- یک جفت چشم خوش نگاه ؟
---- نه...
----غلبه احساسات رقیق ؟
---- نه...
---- موقعیت کوچه ؟
---- نه...
.........
مرد
با زن سالها زندگی کرد و ظاهری آرام داشت اما هروقت از آن
کوچه می گذشت ؛ دلش می خواست همان روز ؛ همان ساعت ؛ همان عشق اما
نه همان زن باشد........
با آن نگاه روشن مواج
دریا اگر سلام نگوید
نماندنی است.....
در ذهن هر کلام
اگر رد پای عشق
راهی نبرده است
کلامی نخواندنی است..........
خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام Vikki زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.
او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : " من میدانم که شما چه فکری می کنید ، اما من به شما اطمینان می دهم که من و Vikki فقط هم اتاقی هستیم . "
حدود یک هفته بعد ، Vikki پیش مسعود آمد و گفت : " از وقتی که مادرت از اینجا رفته ، قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد ؟ " "خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد."
او در ایمیل خود نوشت : مادر عزیزم، من نمی گم که شما قندان را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده . " با عشق، مسعود
روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود : پسر عزیزم، من نمی گم تو با Vikki رابطه داری ! ، و در ضمن نمی گم که تو باهاش رابطه نداری . اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود. با عشق ، مامان
http://inbox.blogsky.com/
سلام
سلام یعنی آغاز یک راه
شروع یک رویا
وهمه چیز از همین جا سر می گیرد
عشق
زندگی
نور
حیات
وحتی خدا