مرد آمریکایی که پس از ازدواج تصمیم به بارداری گرفته بود، نوزاد خود را که یک دختر است به دنیا آورد.
به گزارش ایسنا، این مرد آمریکایی به نام توماس بیتی که 34 سال دارد، ابتدا دختر بدنیا آمد اما پس از مدتی بدلیل ناهماهنگیهای جسمی تحت جراحی تغییر جنسیت قرار گرفته و مرد شد.
پس از آن بیتی تصمیم به ازدواج گرفت. وی قانونا مرد است اما پزشکان اعضای تولید مثلی زنانه را پس از جراحی سینه، در بدن او نگه داشتند.
پس از ازدواج همسر بیتی بچه دار نمیشد در نتیجه بیتی تصمیم گرفت خود این مسوولیت را برعهده بگیرد و مادر شود.
او هم اکنون در بیمارستانی در اورگون، دختری به دنیا آورده و حال هر دوی آنها خوب است.
بیتی با اسپرم یک اهدا کننده ناشناس باردار شده به گفته پزشکان در مرکز پزشکی سنت چارلز زایمان طبیعی انجام گرفت.
اما برخی از گزارشها اعلام کردند که وی تحت عمل سزارین قرار گرفته است.
بیتی وقتی خبر باردرای خود را اعلام کرد تیتر تمام روزنامهها و رسانههای جهان شد.
وی میگوید: وقتی تغییر جنسیت دادم تصمیم گرفتم اعضای تولید مثلی خود را بر ندارم چون میخواستم یک روز بچه به دنیا بیاورم.
او در سن 20 سالگی تصمیم گرفت که به طور قانونی تغییر جنسیت دهد و پنج سال بعد با نانسی همسرش ازدواج کرد.
پزشکان بیتی میگویند؛ نوزاد کاملا سالم است و به گفته آنها این بارداری کاملا طبیعی بوده است.
سلام .. چند روز پیش که شیراز بودم و بدجوری از دوره و زمونه شاکی .. دیدم شبکه ۳ برنامه ای به اسم گلبرگ داره میده که یه آخوندی به نام مهدوی داشت در مورد ازدواج جوونا یه سری چیز می گفت.
http://ch3.iribtv.ir/index.php?option=com_content&task=view&id=72&Itemid=125
خلاصه منی که هیچ وقت اینجور برنامه ها رو نگاه نمی کردم . دل رو به دریا زدم و یه بار پای اینا نشستم . حرفهای خوبی می زد. خلاصه ایمیل برنامه شو داد و گفت اگر حرفاتون زیاده برامون میل کنین . منم نامردی نکردم و یه ۳۰ خط براش فینگلیش تایپ کردم
خلاصه گذشت و امروز نهیه کننده این برنامه بهم زنگید و اولش خندم گرفته بود چون همش میگفت چرا فارسی ننوشتی تا من همه حرفاتو بفهمم؟
خلاصه ۴۷ دقیقه پول تلفن صدا و سیما رو حروم من کرد و به درد و دل های یک جوون گوش داد.. حرفاش واقعا شیرین بود و رووم اثر داشت..
می گفت آدم باید خدا رو به خاطر خداییش بخواد .. بنده اونی نه بنده آخوند . نه مامانت و نه بنده من ..
اسلام به خودی خودش مشکلی نداره .. اشکال از مسلمونی ماست که داریم ذره ذره خرابش می کنیم . دوست دارم یه بار برنامه اش رو ببینین
چی میشه نگامونو به زندگی تازه کنیم
زندگی رو برای هم ساده کنیم
چی میشه دلامونو باهم دیگه یکی کنیم
مهربونی به هم دیگه هدیه کنیم
چی میشه غصه هامون تموم بشه
شادی هامون حروم نشه
چی میشه تو زندگی غم نباشه
تو حرفمون درد نباشه
چی میشه دلامونو از بدی ها خالی کنیم
خدامونو از خودمون راضی کنیم
چی میشه از خودمون رها بشیم
پیش خدا رضا بشیم
چی میشه عاشقی از یاد نبریم پرواز کنیم
آسمونو با رنگ خدا نقاشی کنیم
http://zahrajoonam.blogsky.com
سلام.. دو روزی میشه اومدم شیراز با دوستم امیر ..پی کار های جدید امیر ( )..خلاصه یه وقتی دست داد برم کت شلوار بگیرم .. نمی دونم چرا اون چیز هایی که به نظرم پیرمردی می اومد مورد ستایش بی حد فروشنده قرار می گرفت و من هم چاره ای جز تایید احمقانه نداشتم .. آخه کی دیده یکی برای عقدش بره کت شلوار قهوه ای با خط خطی های بنفش بپوشه ؟
بالاخره یه مدل واکسی دیدم دلم کشید .. قیمت هم ۱۷۳ تومن می داد ..بعد از کلی چونه با پیرمرد خرفتی به ۱۵۰ تومن راضی شد..
شیراز گردی خوبی کردم .. دیشب باغ جهان نما بودیم .. خیلی خوش گذشت .
سه هفته دیگه ما هم میریم قاطی مرغها و خروس ها ... نمی دونم کدومشم .. کمک کنید
مرغ مهاجر:
میان کاجها امده بود سبدی داشت لبریز سخنهای درشت روی ابادیها نقاشی میکرد دست در دست اقاقی تا بام محبت می رفت در چنارستانها پای هر برگی شعری می خواند ابر را می نشاند پای تنهایی گل
لب ابی می نشست چشمها را می شست باد را می دید نور را می دید واژه را ...... دوست را ........
زیر باران قدمی بر می داشت تا بکارد شبنم سر هر کوچه شهر ........
صبحها می گذاشت مرگ را در جیبش قصه هایی می خواند و می رفت تا ریزش بی تاب شعاع خورشید .....
هر کجا چشمی می دید به سراغ باران می رفت و نگاه تر برگ را عاشقانه تفسیر می کرد و شبی از شبها چمدانش را برداشت و انقدر ارام به سراغ اسمان رفت که هیچکس نفهمید برای خوردن یک سیب چقدر تنها بود........
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
(شهریار)
حضرت را چونان مشعلی در تاریکی روزگار فرا روی خویش گیریم ودر پرتو نور آن گام برداریم.
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال وپری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست
که لب طاقچه عادت از یاد من وتو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند .
زندگی نوبر انجیر سیاه
در دهان گس تابستان است .
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است .
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است
که درخواب پلی می پیچد .
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی " ماه "
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر .
سهراب سپهری
با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل بسته را با دستهای روشن تو میتوان گشود......
به نظر شما برای سنجش حد عشق معنوی و ملکوتی ایا میتوان تای زمانی و مکانی را ملاک سنجش قرار دهیم....!!!؟؟
سپیده