شبدر

شبدر

شبدر

شبدر

بیا جهنم حال کنیم

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورودبه اتاق هتل ،متوجه میشود که ان هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم می گیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود وبدون اینکه متوجه شود نامه رامیفرستد . در این ضمن درگوشه ای دیگر از این کره خاکی ،زنی که تازه ازمراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکرکه شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ
کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند.
اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود ومادرش را بر نقش زمین میبیند ودرهمان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم
می دونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می آید میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین دلیل الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا می بینمت .
امیدوارم سفر توهم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه
نظرات 3 + ارسال نظر
سپیده ... یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 06:30 ب.ظ


--------------------------------------------------------------------------------

مى بینید که چطور اعتماد آنها را به خود جلب کرده اید و آنها را حتى آماده کرده اید که احساسات و گفته هاى شما را بشنوند و درک کنند. انتظارات شما برایشان قابل احترام خواهند شد، مى بینید که چقدر به آنها قدرت مسؤولیت پذیرى مى دهید

نکته اى که در بین گفت وگو هایتان با طرف مقابل باید به آن توجه کنید میزان تمایل یا عدم تمایل شخص براى ادامه گفت وگوهاست. مثلاً وقتى از جایش بلند مى شود و یا به ساعت نگاه مى کند و یا بیان سرد و بى احساس در مقابل سؤالهایتان دارد متوجه مى شوید که تمایلى براى ادامه گفت وگو ندارد. آیا توجه کرده اید که چرا در روابط خود با دیگران متوقع مى شوید و یا اصلاً منشأ توقع چیست.
حال چقدر مى خواهید بشنوید؟ آیا فکر مى کنید که دیگران به سمت شما نمى آیند و یا شما را نمى خواهند یا خود کارى مى کنید که آنها را از خود فرارى مى دهید؟
آیا فکر مى کنید که دیگران شما را نمى فهمند و به انتظارات شما احترام نمى گذارند یا خود این فرصت و موقعیت را براى خود نساخته اید؟
آیا باز هم مى گویید اعتماد به سختى حاصل مى گردد؟ آیا باز هم نمى توان دیگرى را فهمید؟ چقدر تلاش براى درک دیگرى کرده اید؟ آیا مى دانید توجه شما غیر مادى ترین و ارزشمند ترین چیزهاست که مى توانید ببخشید؟

سپیده ... یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 06:49 ب.ظ


--------------------------------------------------------------------------------

حکایت مهمان و غذا و چراغ

اکنون به داستانی زیبا از این تفسیر که ذیل آیه نهم سوره حشر آمده نظر می‌افکنیم .

به روایت عبدالله مسعود شبی در مسجد، رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسل٠ ?) بعد از نماز شام و خفتن، مردی از میان صفوف برخاست و گفت: من مرد غریبی می‌باشم و بر هیچ چیزی قدرت ندارم. مرا اطعامی دهید. حضرت رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسل٠ ?) فرمود: ای درویش! سخن از غریبی مکن که دل مرا اندوهگین نمودی. پس از آن فرمود: در جهان چهار چیز غریب است:

1- مسجدی که میان طایفه‌ای باشد که در آنجا نماز نخوانند .

2- قرآنی که در خانه‌‌ای باشد و خوانده نشود .

3- عالمی که در میان جماعتی باشد و مردم دنبال او نروند و اخذ مسائل از وی ننمایند.

4- اسیری مسلمان که در میان کفار باشد.

پس از آن فرمود: کیست که موؤنه (خرجی و کمک هزینه) این مرد را کفایت کند تا در فردوس اعلا(بهشت) وی را جای دهند. حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام برخاست و دست مرد را گرفت و به خانه فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها برد و گفت: ای دختر رسول‌الله! در باره این میهمان فکری کن . گفت: یابن عم(پسرعمو) در منزل اندک طعامی هست . حسن و حسین گرسنه‌اند و تو روزه می‌باشی و آن طعام به قدر یک نفر زیادتر نیست.

فرمود: آن را حاضر کن. حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) طعام را حاضر نمود. حضرت امیر طعام را نزد مهمان گذاشت و با خود فکر نمود، اگر من با مهمان طعام بخورم، مهمان سیر نمی‌شود، و اگر نخورم شاید او هم شرم کند و نخورد. پس دست دراز کرد و چنان وانمود نمود که چراغ را روشن می‌کند و در اصلاح آن تأنّی ‌ورزید تا مهمان از غذا خوردن فارغ گردید، وقتی حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) چراغ آورد دیدند آن طعام همان‌طور که بود هست.

ستاره دوشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:02 ب.ظ http://setarehjan.parsiblog.com/

هه هه هه خندیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد