مردی که نیروی عشق را سرسری گرفته بود روزی بهنگام عبور از کوچه باریکی ؛ گرفتار عشق شد........
عشق ؟
---- یک جفت چشم خوش نگاه ؟
---- نه...
----غلبه احساسات رقیق ؟
---- نه...
---- موقعیت کوچه ؟
---- نه...
.........
مرد
با زن سالها زندگی کرد و ظاهری آرام داشت اما هروقت از آن
کوچه می گذشت ؛ دلش می خواست همان روز ؛ همان ساعت ؛ همان عشق اما
نه همان زن باشد........