زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال وپری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست
که لب طاقچه عادت از یاد من وتو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند .
زندگی نوبر انجیر سیاه
در دهان گس تابستان است .
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است .
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است
که درخواب پلی می پیچد .
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی " ماه "
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر .
سهراب سپهری
شعری که براتون می نویسم اگر قابل بدونید از سروده های خودمه درباره سهراب سپهری شاعر گرانقدر به نام : مرغ مهاجر از میان کاجها امده بود سبدی داشت لبریز سخنهای درشت روی ابادیها نقاشی میکرد دست در دست اقاقی تا بام محبت می رفت در چنارستانها پای هر برگی شعری می خواند ابر را می نشاند پای تنهایی گل
لب ابی می نشست چشمها را می شست باد را می دید نور را می دید واژه را ...... دوست را ........
زیر باران قدمی بر می داشت تا بکارد شبنم سر هر کوچه شهر ........
صبحها می گذاشت مرگ را در جیبش قصه هایی می خواند و می رفت تا ریزش بی تاب شعاع خورشید .....
هر کجا چشمی می دید به سراغ باران می رفت و نگاه تر برگ را عاشقانه تفسیر می کرد و شبی از شبها چمدانش را برداشت و انقدر ارام به سراغ اسمان رفت که هیچکس نفهمید برای خوردن یک سیب چقدر تنها بود.............